براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|
|
|
نویسنده : yamahdi788
تاریخ : جمعه 20 اسفند 1400
|
یا زهراء سلام الله علیها
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اَلسَّلامُ عَلَیکمْ یا اَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ
و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
سوره مبارکه انبیاء آیه ۱۰۵
امام صادق (علیه السلام) فرمودند : چگونه خواهید بود اگر در حالی واقع شدید که امام هدایتگر و نشانه آشکاری دیده نشود؟ که از آن حیرت و سرگردانی نجات نیابد مگر کسی که دعای غریق را زیاد بخواند یکی از اصحاب گفت : به خدا سوگند این بلا است ، پس فدایت شوم در آن هنگام چگونه رفتار کنیم؟ حضرت فرمودند : پس هرگاه آن زمان را درک کردید بر اعتقاد خود استوار بمانید تا موضوع برایتان روشن شود و امر خداوند فرا رسد. دعایغریق : یا اللَّهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ مکیال المکارم ، ج۲ ، ص۸۷
منبع (کانال فضیلتها)
https://t.me/fazylatha
بخش اول مطالب:
https://qaem14.blog.ir/
بخش دوم مطالب:
http://qaem14.parsiblog.com/
بخش سوم مطالب:
http://yamahdi788.loxblog.com/
تفسیر سوره مبارکه مائده آیه ۶۷ يَأَيهَا الرَّسولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْت رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُك مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ(۶۷) ترجمه: ۶۷ -اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا ( به مردم ) برسان و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از ( خطرات احتمالى ) مردم نگاه مىدارد ، و خداوند جمعيت كافران ( لجوج ) را هدايت نمىكند. تفسیر انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت اين آيه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا از آيات قبل و بعد ، مشخص مىسازد ، در اين آيه روى سخن ، فقط به پيامبر است ، و تنها وظيفه او را بيان مىكند ، با خطاب اى پيامبر ( يا ايها الرسول)شروع شده و با صراحت و تاكيد دستور مىدهد ، كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند. (بلغ ما انزل اليك من ربك). سپس براى تاكيد بيشتر به او اخطار مىكند كه اگر از اين كار خوددارى كنى ( كه هرگز خوددارى نمىكرد ) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى ! ( و ان لم تفعل فما بلغت رسالته). سپس به پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ، دلدارى و تامين مىدهد و به او مىگويد : از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش ، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت ( و الله يعصمك من الناس ) . و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات ، به آنهائى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند ، مىگويد : خداوند كافران لجوج را هدايت نمىكند ( ان الله لا يهدى القوم الكافرين). جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب يا ايها الرسول كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا دراين آيه از قرآن آمده است ، نشان مىدهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است كه عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت. بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد ، نگران بوده و به همين جهت خداوند به او تامين ميدهد. اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه با توجه به تاريخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پيغمبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) را با اين تاكيد مامور ابلاغ آن مىكند .آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بت شكنى بوده كه از سالها قبل براى پيامبر و مسلمانان حل شده بود ؟ آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان شده بود ؟ و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه مىدانيم مساله اهل كتاب بعد از ماجراى بنى النضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و فدك و نجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نمىشد. و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه مىدانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ اسلام در سراسر جزيره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند ، و نيروهاى آنها در هم شكسته شد ، و هر چه داشتند در باطن بود . راستى چه مساله مهمى در اين آخرين ماههاى عمر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) مطرح بوده كه آيه فوق اين چنين در باره آن تاكيد مىكند ؟ ! اين نيز جاى ترديد نيست كه وحشت و نگرانى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى كارشكنيها و مخالفتهاى احتمالى منافقان بوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات يا زيانهائى به بار مىآورد. آيا مساله اى جز تعيين جانشين براى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين مىتواند واجد اين صفات بوده باشد. اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيه فوق وارد شده باز مىگرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال فوق چه استفاده مىشود ؟ سپس اشكالات و ايرادهائى را كه در زمينه اين تفسير از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار مىدهيم: شان نزول آيه تبليغ گرچه متاسفانه پيش داوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد ، ولى در عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند ، روايات زيادى ديده مىشود كه با صراحت مىگويد : آيه فوق درباره على (عليه السلام) نازل شده است. اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بن ضمره و ابن مسعود نقل كردهاند و گفته اند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام) و داستان روز غدير نازل گرديد . بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق. و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق ! و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق ! و بعضى ديگر مانند حديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است. دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند ، عده كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم : حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على ( بنقل از خصائص صفحه 29). و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150 . و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه ( بنقل از كتاب طرائف). و ابن عساكر شافعى ( بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298 ) و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636. و ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين. و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27. و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298. و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57. و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172. و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120 . و بدر الدين حنفى در عمدة القارى في شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584. و شيخ محمد عبده مصري در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463. و حافظ ابن مردويه ( متوفاى 416 ) ( بنا به نقل سيوطى در در المنثور ) و جمع كثيرى ديگر اين شان نزول را براى آيه فوق نقل كرده اند. اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول اين آيه را درباره على (عليه السلام) پذيرفته اند بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده اند ، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود ، و يا به خاطر پيشداوري هاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اينگونه مباحث مىگيرد ، از پذيرفتن آن خوددارى كرده اند ، بلكه گاهى كوشيده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند ، مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است ! . از فخر رازى زياد تعجب نمىكنيم ، زيرا روش او در همه جا چنين است ، تعجب از نويسندگان روشنفكرى همچون سيد قطب در تفسير في ظلال و محمد رشيد رضا در تفسير المنار داريم كه يا اصلا سخني از اين شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده اند ، يا بسيار كم اهميت جلوه داده اند به طورى كه بهيچوجه جلب توجه نكند ، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نمىداده و يا پوششهاى فكرى تعصب آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پرده ها را كنار زند ؟ ! نمىدانيم .ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد علي (عليه السلام) مسلم دانسته اند ، اما در اينكه دلالت بر مساله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را بزودى بخواست خدا خواهيم شنيد . به هر حال همانطور كه در بالا گفتيم رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن - تا چه رسد به كتب شيعه - نقل شده ، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد ، و يا به سادگي از آن گذشت نميدانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يك يا دو حديث قناعت مىشود اما درباره شان نزول اين آيه اينهمه روايت كافى نيست ، آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آيات نيست ؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى مىتوان يافت ؟ موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است كه رواياتى كه در بالا ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام) وارد شده است ( يعنى رواياتي مربوط به شان نزول آيه بود ) و گرنه رواياتى كه درباره جريان غدير خم و خطبه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا كه نويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مىدهد حديث مزبور يكى از قطعىترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند .بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمىتواند بپذيرد.چون بحث درباره همه رواياتي كه در شان نزول آيه وارد شده و همچنين درباره تمام رواياتي كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از طرز نوشتن تفسير خارج مىسازد بهمين اندازه قناعت كرده ، و كسانى را كه مىخواهند مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى الدر المنثورسيوطى و الغدير علامه اميني و احقاق الحق قاضى نور الله شوشترى و المراجعات شرف الدين و دلائل الصدق محمد حسن مظفر ارجاع مىدهيم. خلاصه جريان غدير در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب مىكند ، تعبيرات گوناگونى وجود دارد ، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است ، بعضى از روايات گوشه اى از حادثه را نقل مىكند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مىشود كه : در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمام تر در حضور پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به پايان رسيد ، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود ، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت . ياران پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود ، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمىگنجيدند. نه تنها مردم به مدينه در اين سفر ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) را همراهى مىكردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بودند. آفتاب حجاز آتش بر كوهها و دره ها مىپاشيد ، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير ، همه چيز را آسان مىكرد ، ظهر نزديك شده بود ، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غدير خم از دور نمايان مىشد. اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مىكند ، راهى به سوى مدينه در شمال ، و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مىرود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد ، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بود از هم جدا شوند . روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود ، و درست هشت روز از عيد قربان مىگذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به همراهان داده شد ، مسلمانان با صداى بلند ، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند ، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند ، خورشيد از خط نصف النهار گذشت ، مؤذن پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد ، مردم به سرعت آماده نماز مىشدند ، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند ، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند ، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت مىكرد . نه سايبانى در صحرا به چشم مىخورد و نه سبزه و گياه و درختى ، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما ، با سرسختى مبارزه مىكردند. جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند ، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) ترتيب دادند ، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مىخزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مىكرد .نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مىكردند پناهنده شوند ، ولى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مىشد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمىتوانستند مشاهده كنند.لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد ، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود : من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان شما مىروم.من مسئولم شما هم مسئوليد.شما درباره من چگونه شهادت مىدهيد ؟ مردم صدا بلند كردند و گفتند : نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا : ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ، خداوند ترا جزاى خير دهد . سپس فرمود : آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمىدهيد ؟ ! همه گفتند : آرى ، گواهى مىدهيم فرمود : خداوندا گواه باش ! ... بار ديگر فرمود : اى مردم ! آيا صداى مرا مىشنويد ؟ ... گفتند : آرى و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد.پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) فرمود : ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد ؟ يكى از ميان جمعيت صدا زد ، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله ؟ ! . پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر ، كتاب خدا است كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد ، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند ، تا در بهشت به من بپيوندند ، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد . ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مىكند و همينكه چشمش به على (عليه السلام) افتاد ، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد ، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است ، در اينجا صداى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) رساتر و بلندتر شد و فرمود : ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم : چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟ ! . گفتند : خدا و پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) داناترند ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) گفت : خدا ، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم ( و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود : فمن كنت مولاه فعلى مولاه : هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است - و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد : اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار : خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار ، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد ، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد ، يارانش را يارى كن ، و آنها را كه ترك ياريش كنند ، از يارى خويش محروم ساز ، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن . سپس فرمود : الا فليبلغ الشاهد الغائب : آگاه باشيد ، همه حاضران وظيفه دارند اين خبررا به غائبان برسانند. خطبه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) بپايان رسيد ، عرق از سر و روى پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) و على (عليه السلام) و مردم فرو مىريخت ، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) خواند : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ... : امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) فرمود : الله اكبر ، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى : خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد ، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت . در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام) را به اين موقعيت تبريك مىگفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند ، ابوبكر و عمر بودند ، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند : بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه : آفرين بر تو باد ، آفرين بر تو باد ، اى فرزند ابو طالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى . در اين هنگام ابن عباس گفت : به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند. و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد ، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد : يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟ فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا: الهك مولانا و انت نبينا و لم تلق منافى الولاية عاصيا فقال له قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادا عليا معاديا يعنى : پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد ، و چه ندا دهنده گرانقدرى ! . فرمود : مولاى شما و پيامبر شما كيست ؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحا پاسخ گفتند : خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد. پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) به على (عليه السلام) گفت : برخيز زيرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم. و سپس فرمود : هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد .در اين هنگام ، پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) عرض كرد : بارالها ! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ... اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.
گفتگوها و ايرادها شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على (عليه السلام) بود - همانطور كه گفتيم - به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خود آيه قناعت مىشد ، همانطور كه مفسران بزرگ اسلامى در تفسير ساير آيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اين آيه و يا كمتر قناعت كرده اند ، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع از قبول بسيارى از واقعيات شده است. كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شان نزول آن و روايات ما فوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدير وارد شده برافراشته اند ، دو دسته اند : آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگوئى و دشنام به شيعه ، وارد اين بحث شده اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساله را تعقيب كرده اند ، و به همين دليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شايد نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است ، از آيه و روايات مربوط به آن گذشته اند . نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فرياد بزند خورشيد كجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد و كمى از حقايق را ببيند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى دشنام مىدهد و هتاكى مىكند ، عذر اين افراد جهل و بىخبرى و تعصبهاى آميخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مىكند پيش مىرود ، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنيدن پاسخ آنرا به خوانندگان نمىدهيم ، كسى كه در برابر اينهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماى اهل تسنند و به نزول آيه در شان على (عليه السلام) تصريح كرده اند ، با كمال وقاحت مىگويد : احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى را نقل نكرده ! در مقابل او چه مىتوانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنيم . جالب اينكه ابن تيميه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه به نزول آيه درباره على (عليه السلام) تصريح مىكند ، با اين جمله مضحك كه احدى از دانشمندانى كه مىدانند چه مىگويند ، اين آيه را در شان على (عليه السلام) نمىداند ! اكتفا كرده است. گويا تنها دانشمندانى مىفهمند چه مىگويند كه با تمايلات افراطى عناد آلود و لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس همصدا نشد ، دانشمندى است كه نمىفهمد چه مىگويد ! اين منطق كسى است كه خود خواهى و لجاج بر فكر او سايه شوم افكنده است ... از اين دسته بگذريم. ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوع قابل بحث است كه ذيلا از نظر مىگذرانيم: 1- آيا مولى به معنى اولى به تصرف است ؟ مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير مىشود ، اين است كه مولى از جمله به معنى دوست و يار و ياور آمده است ، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد. پاسخ اين سخن ، پيچيده نيست ، زيرا هر ناظر بىطرفى مىداند تذكر و يادآورى دوستى على (عليه السلام) نياز به اين همه مقدمات و تشكيلات و خطبه خوانى در وسط بيابان خشك و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت ، ندارد ، دوستى مسلمانان با يكديگر يكى از بديهىترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است . و آنگهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) تا آن زمان آن را تبليغ نكرده باشد ، بارها آن را تبليغ كرده بود.چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تامين دهد.مساله اى نبود كه خداوند با اين لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكرده اى با پيامبرش سخن بگويد .همه اينها گواهى مىدهد ، مساله مافوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مىشده است. به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود ، چرا پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) قبلا از مردم اقرار مىگيرد ا لست اولى بكم من انفسكم : آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم ؟ آيا اين جمله هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده دارد ؟ و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (عليه السلام) با اين جمله اصبحت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه : اى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى تبريك و تهنيت بگويند و آنرا يك موفقيت تازه بشمرند .مگر على (عليه السلام) تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازم است شناخته نشده بود ، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازه اى بود كه نياز به تبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم).به علاوه رابطه اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) با مساله دوستى على (عليه السلام) مىتواند وجود داشته باشد ، دوستى ساده على (عليه السلام) با مؤمنان ايجاب نمىكند كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) او را در رديف قرآن قرار دهد . آيا هر ناظر بىطرفى از اين تعبير نمىفهمد كه در اينجا مساله رهبرى مطرح است ، زيرا قرآن بعد از رحلت پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) نخستين رهبر مسلمانان و بنابر اين اهل بيت (عليهم السلام) دومين رهبر بوده اند. ۲- ارتباط آيات گاهى گفته مىشود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاريهاى آنها است ، مخصوصا نويسنده تفسير المنار در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساله ، پا فشارى زيادى كرده است . ولى همانطور كه در تفسير خود آيه گفتيم اين موضوع اهميت اولا لحن آيه و تفاوت آن با آيات قبل و بعد ، كاملا نشان ميدهد كه موضوع سخن در اين آيه ، موضوعى است كه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارها گفته ايم ، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن در فصول و ابواب معينى دسته بندى شده باشد ، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادها نازل گرديده است ، لذا مشاهده مىكنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مىكند فى المثل يك حكم فرعى را به ميان مىآورد ، و در حالى كه درباره يهود و نصارى سخن مىگويد ، روى سخن را به مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مىكند ( براى توضيح بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسير آيه داشتيم مراجعه فرمائيد). عجيب اينكه بعضى از متعصبان اصرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثت نازل شده است ، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) نازل شده و اگر بگويند : اين يك آيه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده مىگوئيم : اين درست ضد آن است كه شما آن را مىجوئيد و مىطلبيد ، زيرا مىدانيم كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) در آغاز بعثت نه مبارزه با يهود داشت و نه با نصارى ، بنابر اين پيوند اين آيه و آيات قبل و بعد بريده خواهد شد ( دقت كنيد ) اينها همه نشان مىدهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همين دليل احتمالاتى در آن مطرح مىشود كه در آيات مشابه آن به هيچوجه از آن سخنى نيست ، هر يك مىكوشد با بهانه و يا دستاويز بىاساسى آن را از مسيرش منحرف سازد ! ۳- آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده ؟! بعضى مىگويند : چگونه مىتوانيم اين حديث را بپذيريم ، در حالى كه بخارى و مسلم آن را در دو كتاب خود نقل نكرده اند.اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستين حديثى نيست كه اين وضع را بخود گرفته ، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به اين دو كتاب است ، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته(شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل اين حديث آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت و تعصبى كه دارند به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث ، اعتراف كرده اند ، بنابر اين هيچ بعيد نيست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محيط خود نتوانسته و يا نخواسته اند چيزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است ، صريحا در كتاب خود بياورند. - چرا على (عليه السلام) و اهل بيت به اين حديث استدلال نكردند ؟ ! بعضى مىگويند : اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت ، چرا خود على (عليه السلام) و اهل بيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند ؟ ! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى اثبات حقانيت على (عليه السلام) استناد بجويند ؟ اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب اسلامى ، اعم از حديث و تاريخ و تفسير ، سرچشمه گرفته است ، زيرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زيادى نقل شده كه خود على (عليه السلام) و يا ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غدير استدلال كرده اند : از جمله خود على (عليه السلام) در روز شورى طبق نقل خطيب خوارزمى حنفى درمناقب از عامر بن واصله چنين نقل مىكند : در روز شورى با على (عليه السلام) در آن خانه بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مىگفت : دليل محكمى براى شما اقامه مىكنم كه عرب و عجم توانائى تغيير آن را نداشته باشند : شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد ( و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسيد به اينجا ) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) در حق او گفته باشد .من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب همه گفتند : نه اين روايت را حموينى در فرائد السمطين در باب 58 و همچنين ابن حاتم در دار النظيم و دارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل كرده اند. و نيز مىخوانيم كه على (عليه السلام) بنا به نقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غدير استدلال كرد ، و همچنين در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) انكار ميكردند صريحا به اين روايت استدلال كرد . اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه ، و چهارده نفر از تابعين طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روايت كرده اند. و نيز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود. و نيز در روز جنگ صفين طبق نقل سليم بن قيس هلالى على (عليه السلام) در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند ، به اين حديث استدلال كرد ، و دوازده نفر از بدريين ( كسانى كه جنگ بدر را در خدمت پيغمبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) درك كرده بودند ) برخاستند و گواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) شنيده اند ! بعد از على (عليه السلام) بانوى اسلام فاطمه زهرا س و امام حسن و امام حسين و عبد الله بن جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و مامون خليفه عباسى به آن استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامه اى كه به معاويه نوشت براى اينكه به او اثبات كند بخوبى از حقايق مربوط به موقعيت على (عليه السلام) و وضع معاويه آگاه است صريحا مساله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است ( كسانى كه مايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين روايات در زمينه استدلال على (عليه السلام) و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه به حديث غدير هستند مىتوانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند ، مرحوم علامه امينى استدلال به اين حديث را از 22 تن از صحابه و غير صحابه در موارد مختلف نقل كرده است ) . ۵- جمله آخر آيه چه مفهومى دارد ؟ ميگويند : اگر اين آيه مربوط به نصب على (عليه السلام) به خلافت و ولايت و داستان غدير خم است پس اين جمله آخر كه مىگويد : ان الله لا يهدى القوم الكافرين : خداوند قوم كافر را هدايت نمىكند چه ارتباطى با اين مساله مىتواند داشته باشد ؟ براى پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن به معنى انكار و مخالفت و ترك است ، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) اطلاق مىشود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستورات ديگر ، در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مىخوانيم : و من كفر فان الله غنى عن العالمين : كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند به خدا زيانى نمىرسانند خداوند از همه جهانيان بى نياز است و در سوره بقره آيه 102 درباره ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است ( و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر ) و نيز در آيه 22 سوره ابراهيم مىبينيم كه شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهار تنفر كرده و به آنها مىگويد : شما در اطاعت اوامر الهى مرا شريك او ساختيد و من امروز نسبت به اين كار شما كفر مىورزم ( انى كفرت بما اشركتمونى من قبل ) بنابر اين اطلاق كفر بر مخالفان مساله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست. 6- آيا دو ولى در يك زمان ممكن است ؟ بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه مورد بحث ذكر كرده اند اين است كه اگر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) على (عليه السلام) را در غدير خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد ، لازمه اش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد خواهد بود ! ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آيه و ورود حديث و همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) وجود دارد اين بهانه را به كلى برطرف مىكند ، زيرا مىدانيم كه اين جريان در ماههاى آخر عمر پيامبر (صلىالله عليه وآلهوسلّم) واقع شد ، در حالى كه او آخرين دستورات را به مردم ابلاغ مىكرد به خصوص اينكه صريحا فرمود : من بزودى از ميان شما مىروم و دو چيز گرانمايه را در ميان شما مىگذارم. كسى كه اين سخن را مىگويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آينده برنامه ريزى مىكند نه براى زمان حاضر ، بنابر اين روشن است كه منظورش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد نيست. موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين ايراد را مطرح مىكنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده اند و آن اينكه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) ولايت و خلافت على (عليه السلام) را تعيين كرد ولى تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگر باشد ؟ ! راستى حيرت آور است ، بعضى از اين طرف بام مىافتند و بعضى از آن طرف ، و تعصبها مانع مىشود كه روى متن قضيه تكيه كنند ، بايد كسى از آنها سؤال كند كه اگر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلّم) مىخواست چهارمين خليفه خود را تعيين كند و در فكر آينده مسلمانان بود پس چرا خليفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعيين آن لازمتر بود در مراسم غدير بيان نكرد ؟ ! بار ديگر گفته سابق خود را تكرار مىكنيم و اين بحث را پايان مىدهيم كه اگر نظرهاى خاصى در كار نبود اين همه اشكال تراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نمىشد ، همانطور كه در موارد ديگر نشده است.
منبع (کانال فضیلتها)
https://t.me/fazylatha
بخش اول مطالب:
https://qaem14.blog.ir/
بخش دوم مطالب:
http://qaem14.parsiblog.com/
بخش سوم مطالب:
http://yamahdi788.loxblog.com/
https://www.leader.ir/
سایر موارد (پیوندها و ...):
حضرت محمد صلی اللع علیع و آله:
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ادعیه و اعمال ماه شعبان المعظم
کانال فضیلتها | کانال طاووس الجَنَّه | کانال شَرحِ سِرّ ( تماشاگه راز)
پایگاه اطلاعرسانی سید ابراهیم رئیسی | http://qaem14.parsiblog.com/
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
*****
التماس دعا
:: موضوعات مرتبط:
ولایت فقیه ,
شهید ,
دفاع مقدس ,
شهداء مدافع حرم ,
مسئله مهدویت ,
ظهور ,
قرآن کریم ,
سوره مبارکه مائده ,
احادیث ائمه اطهار (علیهم السلام) ,
ماه شعبان المعظم ,
,
:: برچسبها:
امام صادق (علیه السلام) ,
امام هدایتگر ,
نشانه آشکار ,
حیرت و سرگردانی ,
حیرت ,
سرگردانی ,
دعای غریق ,
اصحاب ,
به خدا سوگند ,
به خدا ,
سوگند ,
بلا ,
فدایت شوم ,
حضرت ,
اعتقاد ,
استوار ,
موضوع ,
روشن ,
امر خداوند ,
یا اللَّهُ یا رَحمنُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ ,
پيامبر ,
,
نازل ,
رسالت ,
پروردگار ,
خداوند ,
خطرات احتمالی ,
خطرات ,
هدایت ,
جمعیت کافران ,
کافران ,
لجوج ,
انتخاب جانشین ,
جانشین ,
آیه تبلیغ ,
جریان غدیر ,
غدیر ,
تفسیر سوره مبارکه مائده آیه ۶۷ ,
تفسیر سوره مبارکه مائده ,
تفسیر ,
سوره مبارکه مائده ,
یا زهرا سلام الله علیها ,
ظهور ,
امام خامنه ای ,
گفتگو ,
ایراد ,
مولی ,
تصرف ,
آیات ,
کتب صحاح ,
,
بخاری ,
مسلم ,
حدیث ,
الغدیر ,
اهل تسنن ,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
|
|
آمار مطالب
:: کل مطالب : 744
:: کل نظرات : 0
آمار کاربران
:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0
کاربران آنلاین
آمار بازدید
:: بازدید امروز : 1908
:: باردید دیروز : 651
:: بازدید هفته : 2559
:: بازدید ماه : 3954
:: بازدید سال : 115634
:: بازدید کلی : 115634
|